جدول جو
جدول جو

معنی رام کرده - جستجوی لغت در جدول جو

رام کرده(کَ)
نعت مفعولی از رام کردن. اهلی کرده. مطیعکرده. فرمانبر و فرمانبردار ساخته. تحت امر و اطاعت درآورده. بزیر فرمان آورده:
کرۀ رام کرده را دوسه بار
پیش او زین کن و به رفق بخار.
نظامی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پاک کرده
تصویر پاک کرده
ویژگی چیزی که چرک و آلودگی یا آشغال و نخالۀ آن از میان برده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راز کردن
تصویر راز کردن
گفتن سرّ خود به کسی، راز گفتن، مناجات کردن، نجوا کردن، آهسته و بیخ گوشی صحبت کردن، نهفته داشتن، پوشیده داشتن، برای مثال بپیچید و با خویشتن راز کرد / از انجام، آهنگ آغاز کرد (فردوسی - ۲/۱۲۵ حاشیه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آرام کردن
تصویر آرام کردن
آرامش دادن، آسوده کردن، آرام ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چشم کرده
تصویر چشم کرده
کسی که از چشم بد آسیب دیده، چشم زخم رسیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راه کردن
تصویر راه کردن
کنایه از نفوذ کردن، رخنه کردن، راه رفتن، طی طریق کردن، راه باز کردن، راه دادن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ جُ دَ)
دست آموز کردن. (ناظم الاطباء). نرم کردن. از سرکشی بدر آوردن. از توسنی بنرمی آوردن. اهلی ساختن. خویگر کردن. اهلی کردن. اخت کردن. مقابل توسن کردن. مقابل بدرام کردن: اخداء، رام و خوار کردن کسی را. تخییس، رام کردن کسی را. خیس، رام کردن کسی را. (منتهی الارب) :
که نام نیکو مرغی است فعل نیکش دام
ز فعل خویش بدان دام رام باید کرد.
ناصرخسرو.
گفتم هوا بمرکب خاکی توان گذاشت
گفتا توان، اگر بریاضت کنیش رام.
خاقانی.
ره انجام را زیر زین رام کرد
چو انجم در آن ره کم آرام کرد.
نظامی.
- امثال:
عقل انسان میتواند شیر درنده را هم رام کند. (از بنقل فرهنگ نظام).
، مطیع فرمان نمودن. (ناظم الاطباء). مطیع و محکوم کردن. (از ارمغان آصفی). مطیع کردن. باطاعت درآوردن. فرمانبر ساختن. فرمانبردار کردن. بزیر فرمان درآوردن:
جهان را بفرمان خود رام کرد
در آن رام کردن کم آرام کرد.
نظامی.
گشت چو من بی ادبی را غلام
آن ادب آموز مرا کرد رام.
نظامی.
سلیمانم بباید نام کردن
پس آنگاهی پری را رام کردن.
نظامی.
گریه با من رام کرد آن دلبر بیگانه را
کی فتد مرغی بدامی گر نریزی دانه را.
عیسی یزدی (از ارمغان آصفی).
، راست کردن. نشانه گرفتن. با هدف تراز کردن. یکراست روان کردن بسوی نشانه:
بسوی زفر کردم آن تیر رام
بدان تا بدوزم دهانش بکام.
فردوسی.
و رجوع به رام در معنی ’روان’ و ’مقابل سرکش در جمادات’ شود
لغت نامه دهخدا
گریخته. رم زده. رم دیده. (آنندراج). رجوع به رم زده و رم دیده شود:
هرچند که بر چشم تو شوخی است مسلم
پیش دل رم کردۀ ما آهوی لنگ است.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فرا کرده
تصویر فرا کرده
فرار کرده 0 بسته (در و مانند آن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یاد کرده
تصویر یاد کرده
مذکور ذکر شده نامبرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وام کردن
تصویر وام کردن
قرض گرفتن: (هوافسرده بحدی که وام کرده مگر برودت از دم بد خواه شاه عرش جناب) (وحشی) وام گزاردن (گزاشتن) : پرداختن قرض تادیه دین: (دستوری خواه بنده را تبه نشابور بازگردد و وام بگزارد)
فرهنگ لغت هوشیار
مشهورمعروف، مذکورذکرشده. توضیح درافغانستان} نامبرده {بمعنی فوق مستعمل است وفرهنگستان ایران هم بهمین معنی آنراانتخاب کرده است، مسمی موسوم نام دار: (متکلمان گفتند نام دیگرست و نامبرده دیگر... {یا نامبردگان، جمع نامبرده. کسانی که سابقانامشان برده شده. یانامبرده ها، جمع نامبرده. نامبردگان
فرهنگ لغت هوشیار
اسم گذاشتن نام دادن تسمیه: بعالم هر کجا درد و غمی بود بهم کردند و عشقش نام کردند. (عراقی)، نامزدکردن مقرر کردن: گرایدون که هستم زآزادگان مرا نام کن تاج وتخت کیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لام کردن
تصویر لام کردن
دو تا شدن رکوع (بقصد تعظیم و غیره)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رام کردن
تصویر رام کردن
مطیع کردن فرمانبردار ساختن، دست آموز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کار کرده
تصویر کار کرده
کار آزموده مجرب کار کشته: (ز لشکر گزین کرد پس بخردان جهاندیده و کار کرده ردان)، جنگ دیده جنگ آزموده: (بیاورد لشکرده و دو هزار جهاندیده و کار کرده سوار)، مستعمل کهنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غاژ کرده
تصویر غاژ کرده
پنبه دانه از پنبه بیرون کرده پشم زده و مهیا برای رشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرام کردن
تصویر حرام کردن
ممنوع کردن عملی را تحریم، بیهوده از بین بردن چیزی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشم کرده
تصویر چشم کرده
چشم زخم رسیده، افسون شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساز کرده
تصویر ساز کرده
ساخته آماده، آغاز کرده آغازیده، کوک کرده (آلت موسیقی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رسم کردن
تصویر رسم کردن
کشیدن نگاشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راه کردن
تصویر راه کردن
طی طریق کردن راه سپردن
فرهنگ لغت هوشیار
استراحت بخشیدن راحت بخشیدن آسایش دادن، تسلی دادن تسکین بخشیدن، مطمئن کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رم کرده
تصویر رم کرده
گریخته، رم زده، رم دیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وام کردن
تصویر وام کردن
((کَ دَ))
قرض گرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نام برده
تصویر نام برده
((بُ دِ))
ذکر شده، مذکور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غاژ کرده
تصویر غاژ کرده
((کَ دِ))
پنبه یا پشم زده و مهیا برای رشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رسم کردن
تصویر رسم کردن
پنگاشتن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آرام کردن
تصویر آرام کردن
Calm, Appease, Lull, Placate, Relax, Slacken, Sooth, Unwind
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از ورم کرده
تصویر ورم کرده
Swollen
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از ورم کرده
تصویر ورم کرده
inchado
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از آرام کردن
تصویر آرام کردن
успокаивать , убаюкать , успокоить , расслабляться , ослабить
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از ورم کرده
تصویر ورم کرده
hinchado
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از آرام کردن
تصویر آرام کردن
beschwichtigen, beruhigen, sich entspannen, lockern, entspannen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از ورم کرده
تصویر ورم کرده
opuchnięty
دیکشنری فارسی به لهستانی